بعد از 3 ماه
1.این پست یه خوبی بزرگ داره و اون هم اینه که واسه توجیه غیبت 3 ماهه
نیاز به فراهم آوری هیچ بهانه ای نیست.
تازه میتونیم ادعا کنیم که می خواستیم در این مدت هر هفته دوتا پست بذاریم
و خرابی درازمدت سرورهای میزبان گرامی ، مارو محروم کرد از این سعادت.
البته که اگه شما باور کنید ین دوخط بالایی رو جای دوری نمیره و دل دوتا غنچه
نوشکفته رو هم شاد کردید با این لطفتون.



























2.اونقدری که این چندوقته در مایکت و بازار و پلازا و ... رویت شدیم ، در زاویه
دید بزرگترای عزیزتر از جون ، رویت نشدیم.
و خروجی این حضور حماسی ، بیشمار اپ و بازی روی گوشی همون بزرگترای
فوق الذکر و تبلت خودمونه که داریم واسه روزای مبادا ذخیره می کنیم.
فعلا هم وقت بازی نداریم و بیشتر دانلود کردن حالمون رو خوب میکنه تا این
استفاده آنی از اونها.



























3."برات متاسفیم که همچین خواهرزاده ای داری."
یعنی واسه نشون دادن عمق ناراحتی حاصل از یه بگومگوی نه چندان دوستانه
با یه دختر عمه لجباز ، جمله ای تاثیرگذارتر از جمله فوق گفته شده تا حالا؟
تازه بنا بر روایاتی که هنوز از سوی منابع مستقل تائید نشده ، جمله وحشتناک
:
"برای بابامون هم متاسفیم که خواهری مث تو داره "
خطاب به مامان همون دخترعمه گفته شده که ترجیح میدیم کماکان از سوی
هیچ منبع مستقلی تائید نشه.
شایان ذکره که علیرغم بروز مشکلاتی در این حد بزرگ ، مذاکرات ما با دخترعمه
زودتر از مذاکرات 5 + 1 به نتیجه رسید و صلح و صفا مجددا برقرار شد.



























4.شاید تنها از یه "مانیا " بربیاد که اینقدر ساده و بی پیرایه ، آرزوهاشو بیان کنه :
" من دلم میخواد وقتی بزرگ شدم از اون خانومهای لاغری بشم که بینی شون رو
عمل کردن و شال میندازن روی سرشون و موهاشونو بیرون میذارن و کتونی
میپوشن و با دوستاشون میرن بیرون" 
خوب چیه ؟ دوست داره بچه.
فقط خدا کنه چندثانیه بعد ، یه و.ن نیاد اینجا که آرزوهای مانیا رو با خودش ببره و
ما بدوییم دنبال ت.ع.ه.د دادن و رضایت گرفتن از ا.م.ا.ک.ن.



























5.ما در طول روز ، خیلی کارها می کنیم که مستوجب تنبیه و تهدیده و خیلی قول ها
میدیم که اعتبارش فقط تا خروج از محفظه دهانه و خیلی تهدید میشیم که اهمیتش
در حد ق.ط.ع.ن.ا.م.ه.ه.ا.ی شورای. ا.م.ن.ی.ت.ه .
و آب هم از آب تکون نمیخوره.
اما یه تهدید هم وجود داره که کابوسیه واسه خودش.
و اون هم اینه که :
" اگه ... ، از قصه شب خبری نیست."
و مگه ناگوارتر از این تهدید داریم ؟ مگه میشه ؟
و اینجوریه که از هرچی دست بکشیم ، از حدود 1000 تا قصه ای که در طول یه سال
قبل از خوابیدنمون باید بشنویم که نمیتونیم دست بکشیم.



























6."پس کی ماه رمضون تموم میشه که یه کله پاچه بزنیم؟"
یعنی اصلا لازم نمیست یه نفر در قد و هیبت شعبون استخونی باشی توی سریال
هزاردستان که هر چند ساعت یه بار این جمله رو تکرار کنی.
یه "مانا"ی 20 کیلویی هم باشی کفایت میکنه برای این کار.



























7.خیلی وقته که نبودیم ولی مرام عکس گذاشتن که قرار نیست با گذشت ایام
کمرنگ بشه.


"8/1/54" ، "28/1/58" و "16/11/83" ، روزهای خوب تقویم زندگیمون بودند.