مراسمی برای خواب
۱.رفتیم بیرون با شکل و شمایل تابستونی.
اما برخلاف تریپ ما ، هوا خیلی تابستونی نبود و یه باد خنکی می زد به سر و
صورتمون.![]()
بابایی که این اوضاع رو دید و حالت ما رو که در خودمون فرو رفته بودیم ، برگشت
و گفت که " می خواین که برگردیم؟"
و جواب ما که مشخصا نه بود.![]()
و بابایی با دیدن ما که خودمونو جمع کرده بودیم ، گفت :
" بچه ها سردتونه؟"
مانا گفت : " نه ، من به خودم تکیه دادم"![]()
و من هم به روی خودم نیاوردم و گفتم :
" نه ، من خودمو بغل کردم".![]()
۲. مامانی برگشته به مانا میگه که فقط یه قصه براتون میخونم
اونوقت مانا در یک نطق حماسی جواب میده که :
" آدم وقتی برای دخترش میخواد قصه بخونه ، باید دوتا قصه بخونه ، جون ما
دوقلوئیم."![]()
۳.اونروزی هم که رفته بودیم کلاس نقاشی و بعد از کلاس داشتیم با مامان یکی
از دوستامون صحبت می کردیم ، محض یادآوری بهش گفتیم که :
" ما خیلی دوقلوئیم."![]()
۴.دست خودم نیست که نمیخوام بزرگ بشم.
آخه من هم دلمشغولی ها و نگرانی هایی دارم از این بابت.![]()
و برای رفع یکی از این موارد بود که رفتم و از مامانی پرسیدم :
"اگه ما بزرگ بشیم ، تو پیر میشی؟"![]()
تازه این فقط یکی از دلایلیه که فعلا نمیخوام بزرگ بشم.![]()
۵.برنامه رسمی مانا برای خوابیدن ،که هر شب در موقع رفتن به رختخواب
اعلام میشه به این صورته :
اول قسمت اول پشمالوهای بامزه رو بذار.
بعد که تموم شد قسمت پنجم وروجکها رو بذار.
بعدش هم قسمت سوم ماجراهای ولگرد
و ... .
مطمئنم اگه تقاضا کنه که کل فصلهای سریال لاست رو براش بذارن ، زودتر
وقت میکنه بخوابه.![]()
۶.و این هم گوشه ای از بازدید مردمی و صمیمانه ما از نمایشگاه گل و گیاه محلات
:
"8/1/54" ، "28/1/58" و "16/11/83" ، روزهای خوب تقویم زندگیمون بودند.