فتح الفتوح دوقلویانه
۱.حالا دیگه می تونیم ادعا کنیم که تابستون امسال ، هیشکی سبکبارتر از ما نبود.![]()
آخه ما کل ایام حضور در منزل رو صرفا با پوشیدن یه ش.و.ر.ت و با شعار همیشگی
" نه همین لباس زیباست نشان آدمیت " سپری کردیم.![]()
البته اوضاع در هنگام بیرون رفتن از خونه فرق می کرد.
اگه قرار بود که شب بریم جایی ، دغدغه ما و بویژه مانا خانوم از اول صبح این بود که
" امشب چه لباسی رو بپوشم؟" ، آخه ممکنه همه مردمی که اون بیرون ما رو می بینن
ندونن که "نه همین لباس زیباست نشان آدمیت".![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۲.تازه مقدمات بیرون رفتن ما که فقط به انتخاب لباس ختم نمیشه.
از اونجا که " درسته نخوردیم نون گندم ، اما دیدیم دست مردم" ، ما هم به اندازه وسع
خودمون باید خانومیزه
شدنمون رو نشون بدیم.![]()
از اینرو در حالی که بقیه فکر میکنن باید حرکت کنیم ، تازه صدای ما در میاد که :
" بذارین لپامونو آرایش کنیم."![]()
و این مراسم با ورانداز کردن چندباره ما در آینه ، به قسمت انتهایی خود می رسد.![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۳.واسه اینکه یادآوری کنیم زندگی دوقلویانه ما صرفا در گیس کشی خواهرانه ، دیدن
تلویزیون ، کار با کامپیوتر ، نقاشی و ... خلاصه نمیشه ، خدمتتون عارضیم که بازیهای
خونوادگی هم در این بین حضور دارند.
بعنوان مثال روزی که مانا رفت زیر تیغ دندونپزشکی و من و بابایی در اتاق انتظار منتظر
بودیم ،وقتی بابایی در برابر پیشنهاد بازی گل یا پوچ ، اعلام کردند که گل نداریم و اینجانب
انگشتر خودم رو بعنوان گل معرفی کردم ، محض محکم کاری هم اشاره ای داشتم که :
" یه وقت ت.ق.ل.ب نکنیا"![]()
و فک کنم بابایی داشت به اثرات مخرب جو سیاسی چندسال گذشته بر روح و روان ما
می اندیشید.![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۴.گفتم دندونپزشکی ، یادم اومد که در حال حاضر ، شخص شخیص بنده ، دارای دو عدد
دندون اضافی نسبت به مانا می باشم. آخه مانا نتوست چشم انتظاری واسه اومدن فرشته
دندون رو تحمل کنه و با استعانت از تجهیزات دندون پزشکی ، به خدمات بی شائبه دو تا از
دندوناش خاتمه داد.![]()
البته خودش فکر میکنه هنوز لبخندش زیباست چون اون دوتا دندون از دندونای جلو نبودن.![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۵.یکی از حساب و کتابای هر شبه ما به هنگام خواب ، محاسبه حجم و تعداد قصه هاییه
که قبل از خواب ما خونده میشه و معمولا این مقادیر با جرزنی ما همراه می باشد.![]()
همیشه هم اگه حتی کل کتابهای کتابخونه ملی هم واسمون خونده بشه ، مراسم پیش از
خواب باید با گفتن این جمله تموم بشه که :
" این که قصه هاش خیلی کم بود."![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۶.از اونجا که ما به مسائل فرهنگی خیلی علاقه مندیم
و در راستای حفظ میراث فرهنگی
و هنری این سامان ، یکی از وظایف جدید مامانی و بابایی در ایام اخیر ، ثبت و مکتوب کردن
شاهکارهای ادبی ما (در قالب شعر و قصه) می باشد.![]()
و تازه بعد از ثبت ، باید اونارو بازخونی کنند تا ما مطمئن بشیم که اثر همون اثره ، بدون هیچ
دخل و تصرف.![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۷.هر کس دیگه ای بود از همون پله پنجم و ششم بر میگشت.
اما ما که هرکس نبودیم.
این بود که در یک رودبایستی عظیم ، کل ۲ کیلومتر مسیر سربالایی رفت را قهرمانانه و با پای
خودمون طی کردیم و سرانجام قلعه رودخان رو فتح کردیم.![]()
تازه همین مسیر رو دوباره با پای مبارک برگشتیم.
یعنی اگه خدا قبول کنه و ریا نشه یه موقع ، بیش از ۱۰۰۰ پله رو رفتیم بالا و همین مقدار رو
برگشتیم پایین و تازه علاوه بر این حرکت قهرمانانه ، باعث ایجاد انگیزه صعود واسه کلی آدم
بزرگتر از خودمون در طی مسیر شدیم.![]()
البته از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که من همونجا رسما اعلام کردم :
" من فقط یه بار دیگه ، با بچه ام و بابای بچه ام میام اینجا و یه عکس خونوادگی میگیرم و
دیگه نمیام اینجا."![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
۸.و آخر اینکه :
خاطرات شمال م.ح.ا.ل.ه یادم بره.![]()
محض یادآوری اینکه عکس دومی من نیستم و عکس سومی هم که قطعا مانا نیست.![]()
"8/1/54" ، "28/1/58" و "16/11/83" ، روزهای خوب تقویم زندگیمون بودند.